ني ني در هفته 6
سلام عزيز دلم.
خداي مهربون باز لطفش شامل حالمون شد و تو فرشته دوست داشتني رو در وجود من قرار داد.
اميدوارم هميشه سالم سالم باشي و خوب رشد كني و صحيح و سالم و تپل و مپل بياي تو بغلم.
من و بابا اميد و آوينا كلي ذوق زده شديم وقتي فهميديم وجود داري. مي خواي داستانشو واست تعريف كنم؟
چهارشنبه شب خونه خاله (مامان ياسمين ) بوديم. دل تو دلم نبود كه كي صبح ميشه.
خلاصه پنج شنبه صبح ساعت هشت و نيم يه بي بي چك گذاشتم.
بلافاصله 2 خط قرمز نمايان شد.
از خوشحالي اشك تو چشام جمع شد.
به همه كسايي كه اونجا بودن سريع خبر دادم. بلافاصله به بابا اميد زنگ زدم و اين خبرو بهش دادم.
حسابي غافلگير شد و كلي خوشحال شد.
بهم گفت همش مراقب خودم باشم و چيزاي سنگين بلند نكنم.
خواهرت آوينا هم كه از قبل زمينه رو واسش فراهم كرده بودم خيلي خوشحال شد و سريع دست گذاشت رو شيكمم و گفت : ماماني ني ني اينجاست.
عصرشم رفتم آزمايشگاه و آزمايش خون دادم. 2 ساعت بعد جوابشو گرفتم. بتام 1995 بود. يعني مثبتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.
تو و آوينا عزيزاي دل من هستين. حسابي دوستون دارم.............
اينم عكسي از اولين نشانه هاي حضورت عزيز دلم.