مليناي من و اميد

اولین تجربه سفر ملینا کوچولوی 8 ماهه

  ملینا جون ما رفتن به شهر زیبای اصفهان شد اولین مسافرت زندگیش... دختر خیلی خوبی بود. خدارو شکر  اب و هوای اونجا هم بهش ساخت.  فقط همش دوست داشت تو ماشین بره و بیاد و بیرونو سرک بکشه. یوقتایی هم تو بازار  کلافه میشد و شیر می خواست و  خوابش میومد . اما تا جایی رو پیداا می کردم که بهش شیر بدم همش سرگرم دکور اون قسمت میشد و می می نمی خورد.   اینم عکساش در سفر :   باغ گلها :   چهل ستون :   توریستا خیلی دوسش داشتن اما اون هر توریستی رو می دید می ترسید ازشون :   میدان نقش جهان : پل خواج...
19 مهر 1393

ملینای 8 ماهه :

ملینای هشت ماهه مامان کلی شیطونک شده و کلی هم دل منو برده. خیلی بهم وابسته شده. تو مهمونی اگه برم یه اتاق دیگه سریع گریه می کنه.  اگه مانتو و شال بپوشم و اونو نبرم کلی گریه و زاری راه میندازه و میاد خودشو به زانو هام میگیره که ببرمش. قربونش برم مننننننن. کنجکاوتر شده و هر وسیله جدید رو ببینه کلی بالا و پایینش می کنه و بعد هم تو دهنش می کنه. کلا تو خونه می گرده دنبال آشغالای خیلی ریز و اونا رو می خوره. حسابی باید مواظبش باشیم. یوقتایی هم موقع شیر خوردن منو اذیت می کنه و ادا در میاره که منو بخندونه. از بس ناز و دوست داشتنیه این فرشته کوچولوی مامان. از 93/06/02 شروع به گفتن " بَبَبَبَبَبَبَ &q...
25 شهريور 1393

دریا

  ملینای ناز مامان برای اولین بار تونست در کنار ساحل زیبای دریای توانیر آب بازی کنه. خیلی دوست داشتنی شده بود . همش تو آبها چهار دست و پا میرفت و می خواست شن های تو ساحل رو بخوره. عکس ها در ادامه مطلب :               آوینا - دانیال - مهسا - ملینا - یاسمین : ...
25 شهريور 1393

جیگر طلای هفت ماهه ی مامان

.   عزیز دل مادر هفت ماهه شدنت مبارک. هفت عدد مقدسیه. مثل خودت که یه فرشته پاک و مقدسی برای من ... خوشکل مامان کلی اکتیو و فعال شده و از وقتی می تونه چهار دست و پا بره دیگه جایی بند  نمیشه و همش این ور و اون ور میره. از 93/5/4 کاملا  تونست بره. 10 مردادم برای اولین بار کمی از موهاشو کوتاه کردم و واسش یادگاری نگه داشتم. عسل مامان کلی خوردنی شده. بهش میگیم ملینا شادی کن . سرشو تکون تکون میده و  می خنده..  از 20 مرداد دست زدن رو یاد گرفته. تا میگیم ملینا دست دست. سریع دست میزنه و می خنده. سرشو هم تکون میده از خوشحالی. اسم خودش رو هم میدونه. تا میگیم ملینا سریع برمیگره ...
26 مرداد 1393

ملینا جون مامان شش ماهش میشه ....

  دختر ناز مامان امروز شش ماهش شد. واسش یه تولد کوچولو گرفتیم. آوینا جون هم با خواهرش حسابی سرگرم شدن. فردا هم باید واکسن بزنه. امیدوارم مثل دفعات قبل اذیت نشه گل گلکم. عسل مامان از 27 خرداد تونست پاهاشو تو دهنش کنه.  از 10 تیر هم تلاشش برای چهار دست و پا رفتن شروع شده. اما هنوز مسلط نشده و با  سینه خیز و پریدن به سمت جلو سعی می کنه به هدفش برسه. امروز صبح  هم با خوشکل خانومی رفتیم اداره مامان و یه درخواست سه ماهه دادم که بیشتر در خدمت خانومی و خواهر جونش باشم.  دیگه اینکه عاشق اسباب بازیای رنگارنگه و سریع میخواد بیاد جلو و تو دهنش کنه. یوقتایی هم دختر کوچولوی آوینا میشه و...
24 تير 1393

تولد 5 ماهگی شکلات مامان و بابا

  شیرینی زندگی مامان و بابا 24 خرداد 5 ماهش تموم شد و وارد 6 ماهگی شد. ایشالله 120 ساله شی گل گلکم. من و بابا امید و آوینا عاشقونه دوست داریم و با هر شیرین کاری که انجام میدی  کلی خدا رو شکر می کنیم که تو رو به ما داده  عزیز دلم الان می تونه پاهاشو با دستای کوشولوش بگیره. یکی دو بار هم سمت دهنش برد. اما هنوز به خوبی مسلط نشده. وقتی ام بهش می می میدم دست تو صورتم میاره و به تمام اعضای صورتم میخواد دست بزنه. منم دوست دارم اون دستای نازشو بخورم. از بس خوشمزست جیگرم. دیگه دیگه اینکه میتونه با کمک بشینه. یه کوچولو دنده عقب میره. تا 360 درجه هم میچرخه واسه خودش وقتی خوابوندمش. عاشق تبلت ...
26 خرداد 1393